گنجور

 
سلیم تهرانی

بیا که چتر سعادت ز برگ تاک کنیم

چو صبح، جیب فلک را ز غصه چاک کنیم

بیار باده که در دل اگر غباری هست

چو آب و آینه با روزگار پاک کنیم

سپهر را ز لباس عزا برون آریم

سر بریده ی خورشید را به خاک کنیم

نمی خوریم غم روزگار تا می هست

چه لازم است که خود را ز غم هلاک کنیم

زمانه می کند آن فتنه ای که می خواهد

چه سود ازین که چو گل جیب خویش چاک کنیم

سلیم، فرصتی از روزگار تا داریم

حساب خویش به ایام به که پاک کنیم