گنجور

 
سلیم تهرانی

چو عندلیب نه از باده ی کهن مستم

فریب نکهت گل کرده در چمن مستم

نسیم کوی تو در باغ می برد هوشم

خیال روی تو دارد در انجمن مستم

ترا ندیده به وصف تو عشق می بازم

چو بلبل قفس از نکهت چمن مستم

مکن کرشمه که کار مرا نگاه تو ساخت

به جام باده چه ریزی دگر، که من مستم

سلیم بیخودم از نغمه ی صریر قلم

ز بانگ تیشه ی خود همچو کوهکن مستم