گنجور

 
سلیم تهرانی

دمید صبح و به باغ از پی هوا رفتم

نسیم آمد و چون بوی گل ز جا رفتم

تپیدن دل خود گوش کن، نه بانگ درا

که من به راه محبت به این صدا رفتم

نداشت سایه ی طرف کلاه خوبان را

هزار مرحله بیش از پی هما رفتم

نشان من نتوان یافتن به گوشه ی فقر

که چون غبار در آغوش بوریا رفتم

قبول عشق نمودم به صبر خویش سلیم

به کف گرفته چراغ از پی صبا رفتم