گنجور

 
سلیم تهرانی

حرف گل و حدیث بهار و خزان دروغ

تا چند گویی این همه ای باغبان دروغ

کردند بحث، شیخ و برهمن به پیش عشق

دعوی این خلاف شد و حرف آن دروغ

چون چشم احول آینه هم شد دروغگو

از بس که عام گشت درین خاکدان دروغ

در ما چو آب و آینه نقش خلاف نیست

کفر است در شریعت ما راستان دروغ

هرگز کسی حریف نشد نفس خویش را

تا چند بشنوم ز تو ای پهلوان دروغ

یک مو خلاف در سخن من سلیم نیست

نگذشته غیر شعر مرا بر زبان دروغ!