حرف گل و حدیث بهار و خزان دروغ
تا چند گویی این همه ای باغبان دروغ
کردند بحث، شیخ و برهمن به پیش عشق
دعوی این خلاف شد و حرف آن دروغ
چون چشم احول آینه هم شد دروغگو
از بس که عام گشت درین خاکدان دروغ
در ما چو آب و آینه نقش خلاف نیست
کفر است در شریعت ما راستان دروغ
هرگز کسی حریف نشد نفس خویش را
تا چند بشنوم ز تو ای پهلوان دروغ
یک مو خلاف در سخن من سلیم نیست
نگذشته غیر شعر مرا بر زبان دروغ!