گنجور

 
سلیم تهرانی

از سرم کی می رود هرگز برون سودای داغ

همچو لاله در دلم گرم است دایم جای داغ

همچو آن منعم که او زر بر سر زر می نهد

در محبت می گذارم داغ بر بالای داغ

سبزه ای هرگز ز خاک عاشقان سر برنزد

مو نمی روید ازان عضوی که باشد جای داغ

بر سر هرکس گلی دیدم در ایام بهار

در سر شوریده ی من تازه شد سودای داغ

در کمال من ندارد هیچ کس حرفی سلیم

معجز عشق است در دستم ید بیضای داغ