گنجور

 
سلیم تهرانی

هرکه را بینی، بود در فکر سامان طمع

تا به کی بیند کسی خواب پریشان طمع

قرص لیموی قناعت، چاره ی این علت است

نشکند صفرای اهل حرص از نان طمع

عافیت خواهی، توقع را ز خاطر دور کن

در دهانت بیضه ی مار است دندان طمع

چون مگس از عجز تا کی پشت سر خارد کسی

زهرمار حرص بادا شکرخوان طمع

بی توقع نیست کس، آزادگان را هم بود

چشم پوشیده، چراغ زیر دامان طمع

سجده ی آدم نکرد ابلیس از فرمان حق

می کند آدم سجود او به فرمان طمع

مدح دونان گفتن از روی طمع باشد سلیم

چند همچون نوحه‌گر باشی ثناخوان طمع