گنجور

 
واعظ قزوینی

غیر تلخی، طعم دیگر نیست در نان طمع

نانخورش از سرکه ابروست در خوان طمع

ای که خواهی سازی آباد از گرفتن خویش را

خانه های اعتباراتست، ویران طمع

طبع طامع را نباشد از گدایی چاره یی

جز کف در یوزه نبود کاسه خوان طمع

بسکه بوی چرب و نرمی ناید از احسان خلق

نانشان نبود ز خشکی باب دندان طمع

معده، حرص و طمع از جوع کی گردد خلاص؟

پر نگردد هیچ کس را هرگز انبان طمع

بسکه طامع را پر است از خار خار حرص دل

آتش افتد از نگاه گرم در جان طمع

رشته رزقت بدست قبض و بسط دیگری است

زآن گره نگشوده هرگز کس بدندان طمع

هر چه خواهی، چیده بر خوان قناعت رنگ رنگ

نان خود تاکی خوری واعظ ز انبان طمع؟!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode