به قدر جرم برد هرکسی ز رحمت حظ
ز لطف حق کند ابلیس در قیامت حظ
بر آن سرم که به دیوانگی زنم خود را
که بی جنون نتوان کرد از محبت حظ
برای پرسشم ای همنشین چو آمده ای
ببند لب که ندارم من از نصیحت حظ
بر استخوان هلال است چشم من دایم
ز بس که همچو هما دارم از قناعت حظ
نه از جنون و نه از عقل، در جهان ما را
نشد چو آینه حاصل به هیچ صورت حظ
سلیم مصلحت خویش در جنون دیدم
به کوی عشق ز بس دارم از ملامت حظ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.