گنجور

 
سلیم تهرانی

بهار شد که کند شیخ جلوه‌گاه غلط

به سوی میکده آید ز خانقاه غلط

ز شمع لاله و از لاله شعله ظاهر شد

که کرده اند ز مستی همه کلاه غلط

که گفته است گدایان عشق محتاجند

غلط رسیده به خدام پادشاه، غلط

ز جلوه ی توازان آب می شود که ترا

به آفتاب کند شمع صبحگاه غلط

دلم سلیم به حیرت ز کفر و دین افتاد

همیشه راه شود بر سر دو راه غلط