گنجور

 
سلیم تهرانی

منم که ساخته ام سور با عزا مربوط

شده ست در کف من نیل با حنا مربوط

دلم ز فیض محبت هوس نمی داند

که نیست غنچه ی این باغ با صبا مربوط

جدا کنند چو گل از تو پوست را به نفاق

به هم شدند چو پیراهن و قبا مربوط

سری به صحبت اهل زمانه نیست مرا

بود چو دایره دایم سرم به پا مربوط

نشاط می کند اظهار آشنایی من

به حیرتم که به من بوده از کجا مربوط

به اعتدال شود سعد و نحس را تأثیر

در آن دیار که با جغد شد هما مربوط

ز دیگران هنر و عیب او چه می پرسی

که هیچ کس به سخن نیست همچو ما مربوط

جهان کند ز عناصر همیشه فخر، سلیم

به یک رباعی و آن نیز سست و نامربوط!