گنجور

 
سلیم تهرانی

سرو شد باز با صبا رقاص

برگ گل گشت در هوا رقاص

سیل نالان و کف زنان از شوق

کوه چون سنگ آسیا رقاص

شده در کلبه ام ز یاد بهار

هر طرف موج بوریا رقاص

گشت چون دود شمع بر سر من

از جنون سایه ی هما رقاص

بس که عشقم به شورش آورده ست

سر جدا گشت و تن جدا رقاص

سر هرکس به عشق می جنبد

نشود با اصول پا رقاص

سرو من می‌رود به باغ، سلیم

سایه چون کاکل از قفا رقاص