گنجور

 
سلیم تهرانی

نیست همچون گل مرا از باده بیهوشی غرض

ناله ی مستانه باشد از قدح نوشی غرض

مقصدش از لاف رعنایی نمی دانی که چیست

سرو دارد با تو همچون سایه همدوشی غرض

می کند عمدا فراموش از من آن نامهربان

چیست او را یارب از چندین فراموشی غرض

در دهن گویند جم می داشت خاتم را نگاه

زین حکایت نیست غیر از مهر خاموشی غرض

گر ندارد ماتم فوت سکندر را، سلیم

چیست آب زندگی را از سیه پوشی غرض