همچو عنقاست مرا گوشه ای از دنیا بس
لب نانی بود امروز بس و فردا بس
هرکسی چاشنی فقر و قناعت دانست
همچو گوهر بودش قطره ای از دریا بس
نیست در قافله ی ریگ روان راهبری
خضر ما راهروان، باد درین صحرا بس
شب که در انجمنم بیخودی از حد بگذشت
بود معنی نگاه تو به من گویا بس
به تغافل نتوان گشت حریف خوبان
همچو خورشید، جهان را بود او تنها بس
نیست آوارگی آن کار که کس پیشه کند
در سفر چند به سر می بری ای عنقا، بس!
شب به ساقی نگهی داشتی از عجز سلیم
مدعای تو: بده بود ندانم، یا بس؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.