سر کن سخنی تا دل بدحال گشاید
کز باد نفس، غنچه ی تبخال گشاید
پیچیدگی زلف سخن، حسن کلام است
دایم دلم از همدمی لال گشاید!
بی رخصت معشوق، سفر شرط وفا نیست
مرغ چمن از مصحف گل فال گشاید
چون بند قبایی که گشایند ز گرما
از آه دلم مرغ هوا بال گشاید
سنگ کف دیوانه ی مسکین همه بینند
کس نیست که تا دامن اطفال گشاید
در وعده ی وصلی که دهد، صبر ضرور است
یک غنچه درین باغ به صد سال گشاید!
در کنج دهانی که سلیم از غم آن مرد
چون صفر پی بوسه دهان خال گشاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون برقع مشکین ز رخ آل گشاید
از پلک و مژه دیده پر و بال گشاید
در فکر خموشی پر پرواز خیال است
اندیشه ام از بستن لب بال گشاید
از نقش قدم چون کمر جلوه ببندی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.