گنجور

 
سلیم تهرانی

به یاد زلفت از هر سینه بوی مشک می‌آید

ز خاک کشتهٔ دیرینه بوی مشک می‌آید

خیال زلف او را در دلم هرگه گذار افتد

چو گل از زخم‌های سینه بوی مشک می‌آید

به جوش آرد ز بس شوق می گلرنگ خونم را

ز خاکم هر شب آدینه بوی مشک می‌آید

حذر از فتنهٔ خوبان این گلشن، که سوسن را

ز خنجر همچو اهل کینه بوی مشک می‌آید

سلیم آهی کشیدم بر خیال زلف او آنجا

هنوز از خانهٔ آیینه بوی مشک می‌آید