گنجور

 
سلیم تهرانی

خوش آن نسیم کزان زلف مشکسود آید

به حال خویش دلم آنچنان که بود آید

به باغ بی تو ز آهم همیشه گلچین را

چو شمع کشته ز انگشت بوی دود آید

نمانده فرصت پیغام و نامه، ای قاصد

رسیده ایم به مردن، بگو که زود آید

نزول حادثه است این خرابه، نیست عجب

اگر به خانه ی ما آسمان فرود آید

خوش است، جامه اگر آسمان بدل سازد

که بوی ماتم ازین جامه ی کبود آید

به غیر ازان که بگویی سلیم بی هنر است

دگر چه کار ز دست تو ای حسود آید؟