گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلیم تهرانی

مدعی کو تا چراغ محفلم بیند ترا

غافل از راه آید و در منزلم بیند ترا

از ترحم سنگ را دل خون شود هر گه چو موج

خنده زن بر گریه ی بی حاصلم بیند ترا

در غم سامان به راه کعبه، ای بت نیستم

راهزن ترسم درون محملم بیند ترا

کاش سوزن بخیه ی اول به چشم خود زند

کز شکاف سینه ترسم در دلم بیند ترا

صحبت ما و تو ای طوفان نگردد برطرف

ناخدا کو تا حریف ساحلم بیند ترا

دست کوته کن سلیم از من، که ترسم روزگار

عاجز از اصلاح کار مشکلم بیند ترا