در ره عشق بتان جان ز بلا نتوان برد
سر درین راه به همراهی پا نتوان برد
خضر توفیق اگر راهنمایی نکند
راه بر قافله از بانگ درا نتوان برد
می گشاید ز گره کار اسیران، اما
این کلیدی ست کزان بند قبا نتوان برد
همه کاری بجز از مرگ، تلافی دارد
بازی باخته ای نیست که وا نتوان برد
راستی را نتوان در همه جا برد به کار
گوی ازین معرکه بیرون به عصا نتوان برد
دم شمشیر بود جاده ی عشق تو سلیم
سر ازین راه سلامت ز قضا نتوان برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.