گنجور

 
سلیم تهرانی

خطش به تازه باعث ناز و نیاز شد

کوتاه کرد زلف و حکایت دراز شد

محمود از کجا، سفر هند از کجا

این شور و فتنه بر سر حسن ایاز شد

در دیر مردم و زشرف مشت خاک من

در سجده گاه صومعه مهر نماز شد

سامان روزگار، پریشانی آورد

افتد گره به کار چو ناخن دراز شد

افتد ز بس که طشت کسی هر نفس ز بام

روی زمین چو معرکه ی طاس باز شد

از تاب عشق تا سر من گرم شد سلیم

چون شمع، کار من همه سوز و گداز شد