گنجور

 
صائب تبریزی

لعل لبش ز سبزه خط دلنواز شد

زین قفل زنگ بسته در عیش باز شد

دوران بی نیازی خوبی به سر رسید

هر حلقه ای ز خط تو چشم نیاز شد

چین از کمند وحشت نخجیر می برد

زلف تو از کشاکش دلها دراز شد

چون غنچه خون دل ز شکر خنده اش چکد

از منت نسیم دهانی که باز شد

طومار زندگی ز طمع می شود تمام

کوتاه عمر شمع ز دست دراز شد

از آفتاب پاک شود دامن نگاه

چشمی که دید روی ترا پاکبازشد

از گوهرش غبار یتیمی نمی رود

آن راکه چون صدف لب خواهش فراز شد

محمود اگر چه زیروزبرکردهند را

آخر شکسته از سر زلف ایاز شد

از طفل مشربی همه اوقات عمر ما

در گفتگوی ابجد عشق مجاز شد

آزاده ای که پای به دامان خود کشید

چون سرو در ریاض جهان سرفراز شد

سودای ما ز سرزنش ناصحان فزود

روشن چراغ ما ز دم سردگاز شد

طفلان تمام روی به صحرا نهاده اند

در دشت تاجنون که هنگامه ساز شد

صائب نمی شود خمش از سرمه خزان

هرکس به ذوق بلبل ما نغمه ساز شد

 
 
 
حمیدالدین بلخی

اطراف عارضی که چو بر غراب بود

از جور دور چرخ چو اطراف باز شد

و آن جامه ای که تبتی او را طراز بود

از دست روزگار رباحی طراز شد

و آن خسرو شباب که با برگ و ساز بود

[...]

سلیم تهرانی

خطش به تازه باعث ناز و نیاز شد

کوتاه کرد زلف و حکایت دراز شد

محمود از کجا، سفر هند از کجا

این شور و فتنه بر سر حسن ایاز شد

در دیر مردم و زشرف مشت خاک من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه