گنجور

 
سلیم تهرانی

چون خم می امشب از مستی دلم در جوش بود

در نوازش کردنم دست سبو بر دوش بود

رفت ایامی کز آسایش نصیبی داشتیم

صرف داغ عشق شد گر پنبه ای در گوش بود

گل بسی شب ها به خوابت دید در آغوش خود

صبح چون بیدار شد، خمیازه در آغوش بود

صحبت امشب ندانم در گلستان چون گذشت

باغبان در خواب و بلبل مست و گل بیهوش بود

در غریبی ناله ما سرگشتگان آموختیم

در وطن تا بود سنگ آسیا خاموش بود

شب که ضبط گریه می کردم به بزم او سلیم

لخت دل در زیر مژگان، آتش خس پوش بود