گنجور

 
سلیم تهرانی

یاد روی او کتانم را لباس ماه کرد

عشق او آیینه ام را روشناس آه کرد

تا به ساعد سوده گشت از بس به دل ناخن زدم

از تو دستم را فلک آخر چنین کوتاه کرد

تخته ی تعلیم لغزیدن ز نعلینش دهد

خضر هرکس را که در عشق تو رو بر راه کرد

راهزن خضر است اگر توفیق همراهی کند

در طریق عشق ما را غافلی آگاه کرد

غیر خود کس را نصیب از ذوق تنهایی نداد

آنکه با من در محبت سایه را همراه کرد

کس نکرد اوقات صرف می پرستی چون سلیم

هرچه کرد این پیر دیر، این بنده ی درگاه کرد