گنجور

 
سلیم تهرانی

می کشان در انجمن چون حرف لعل او زنند

شیشه و پیمانه از مستی به هم پهلو زنند!

پادشاه خوبرویان است، چندان دور نیست

سرو [و] شمشاد چمن گر پیش او زانو زنند

نوک مژگانی درون چشمشان نشکسته است

گلرخان از بی غمی زان تیر بر آهو زنند

جور خود را بر ضعیفان آزماید روزگار

تیغ را دایم برای امتحان بر مو زنند

چشم بر اصلاح غمخواران سلیم از ابلهی ست

زخم نتوان زد به خود، گر بخیه را نیکو زنند