گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلیم تهرانی

از بزم می چو آن قد رعنا بلند شد

آتش چو شمع از سر مینا بلند شد

از بس به سینه ی آه شکستم ز بیم او

دودم چو مجمر از همه اعضا بلند شد

پهلو به بستری که نهادم، ز سوز دل

آه و فغان ز صورت دیبا بلند شد

دیوانگان او چو خس و خار می دوند

تا دست گردباد ز صحرا بلند شد

هرجا حدیث ما رود، او نیز داخل است

نام فلک ز دشمنی ما بلند شد

آه و فغان من به فلک شعله زد سلیم

بگریز ای حریف که غوغا بلند شد