گنجور

 
سلیم تهرانی

گل از هوای تو در رنگ و بو نمی‌گنجد

ز شوق لعل تو می در سبو نمی‌گنجد

چو مو ضعیف شدم در هوای صحبت تو

ولی میان تو و غیر، مو نمی‌گنجد

در آشنایی دل‌ها چه باعثی باید

که در میان دو آیینه رو نمی‌گنجد

فزون ز طاقت منصور بود مستی عشق

شکوه سیل بهاری به جو نمی‌گنجد

سلیم زحمت بیهوده می‌کشند احباب

به زخم سینهٔ تنگم رفو نمی‌گنجد