گنجور

 
سلیم تهرانی

لاله و گل چهره از شرم تو رنگین کرده اند

یوسفی، بهر همین نام تو گرگین کرده اند

نه همین نقش ترا در چشم من جا داده اند

در همه چشمی ترا چون خواب شیرین کرده اند

باخبر باش از زبان خود، که دانایان راز

از خموشی حلقه در گوش سخن چین کرده اند

ناخدایان تا که را در آب می رانند باز

کز سفینه بادپای موج را زین کرده اند

از بتان هند بر تحقیق بردم ره سلیم

این سیاهان سرمه در چشم خدابین کرده اند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode