گنجور

 
صائب تبریزی

جذبه ای کو که مرا جانب دلدار کشد؟

دامن جان مرا زین ته دیوار کشد

نظر پاک به خاک است برابر امروز

ورنه آیینه چرا حسرت دیدار کشد؟

ذوق آزار اگر این است که من یافته ام

جای رحم است بر آن کس که ز پا خار کشد

از جهان چشم بپوشید که این خاک سیاه

سرمه خواب به چشم و دل بیدار کشد

نتواند خرد از عالم گل بیرون رفت

کور اگر نیست چرا دست به دیوار کشد؟

نبرد طوطی اگر حرف ز مجلس بیرون

در بغل آینه را تنگ چو زنگار کشد

لب پیمانه به گفتار نیاورد او را

خط مگر حرفی ازان لعل گهربار کشد

خاطر مردم آزاده پریشان نشود

از خزان سرو محال است که آزار کشد

سر برآرد ز گریبان مسیحا صائب

سوزنی کز قدم راهروان خار کشد