چشم پرافسون او سحرآفرینی میکند
تیر مژگانش ز شوخی دلنشینی میکند
آخر حسن است و کار او به زلف افتاده است
داده خرمن را به باد و خوشهچینی میکند
پیش پای خویش را هرکس نمیبیند چو شمع
لاف باطل میزند گر دوربینی میکند
نعمت فغفور را فیضی که در خاصیت است
کاسه چوبین گدا را چوب چینی میکند
سایه را با خویشتن همره نمیخواهد سلیم
همچو عنقا هرکه او وحدتگزینی میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.