گنجور

 
سلیم تهرانی

از دیر و کعبه تا به دو جانب دو خانه ماند

چون قبضه ی کمان دل ما در میانه ماند

خرمن ز خوشه، رفته ی جاروب برق شد

در خواب چشم مور ز غفلت چو دانه ماند

تاراج هرچه داشت، نمودیم و می خوریم

افسوس حلقه ای که به گوش زمانه ماند

نقصانی از رمیدن مرغان نشد ترا

همچون گره به حلقه ی دام تو دانه ماند

رفتم ازین خرابه و از ضعف سایه ام

همچون نشان دود به دیوار خانه ماند

در راه دین چه کار برآید ز منعمان

دستی که مور داشت در آغوش دانه ماند

عیشی سلیم قسمت ما نیست در جهان

دردسری به ما ز شراب شبانه ماند