گل ز بویت در گلستان لاف شاهی میزند
لاله از داغ تو بر گلها سیاهی میزند
بس که بازار گرفتاری ز عشقت گرم شد
مخرغ خود را مضطرب بر دام ماهی میزند
با وجود ناتوانی، عاجز کس نیستیم
شمع ما سیلی به باد صبحگاهی میزند
گوید از سرو چمن، بالای من موزونتر است
حرفهای راست با این کجکلاهی میزند
عشق را با تیرهبختان التفات دیگر است
برق دایم خویشتن را بر سیاهی میزند
اختیاری نیست کار عشق آن بدخو سلیم
راه دل را چشم او خواهی نخواهی میزند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.