گنجور

 
سلیم تهرانی

در گدایی همت ما پادشاهی می‌کند

هرچه می‌خواهد به توفیق الهی می‌کند

پابرهنه می‌دوم بر روی نیش دوستان

آب کی اندیشه‌ای از خار ماهی می‌کند

آسمان از بس به زیر منتم خواهد، به من

می‌شمارد سرمه، گر چشمم سیاهی می‌کند

همچو من دیوانه‌ای در کوچهٔ زنجیر نیست

از محبت سیل با من خانه‌خواهی می‌کند

عافیت خواهی سلیم از فقر روگردان مباش

مرد درویش از قناعت پادشاهی می‌کند