گنجور

 
سلیم تهرانی

خراب لعل لبت کی شراب می‌گیرد

که چشم را نمک او چو خواب می‌گیرد

خروش سیل سرشک مرا علاجی نیست

ز سنگ سرمه کی آواز آب می‌گیرد؟

صبا چو وصف می و می‌فروش با گل کرد

به خنده گفت که آیا کتاب می‌گیرد؟

چو گل ز پرورشم باغبان زیان نکند

که آب می‌دهد، از من گلاب می‌گیرد

سلیم آنکه چو موسی به حرف گستاخ است

ز کوه مطلب خود را جواب می‌گیرد