گنجور

 
سلیم تهرانی

تا از قبول عشق، سخن بهره مند شد

هر بیت ما کتابه ی طاق بلند شد

دستی که بود شکوه ز کوتاهی اش مرا

آخر به صید چون تو غزالی کمند شد

از چشم زخم فقر که عمرش دراز باد

کاشانه ام سیاه ز دود سپند شد

ابر بهار بست ز سرچشمه آب را

زخمی که داشت جوی چمن، خشک بند شد

همچون سپند، دانه ی ما آه می کشد

هرجا حدیث ابر بهاری بلند شد

زخمی که عمر گشت مرا صرف آن سلیم

گفتم که دردمند شود، هرزه خند شد