لب تو کرد پر از می ایاغ آینه را
نمود زلف تو دود چراغ آینه را
به صبر چاره ی درد دلم حواله مکن
مبند مرهم زنگار، داغ آینه را
به راه عشق ز غم روی دل متاب که هست
صفا ز سبزه ی زنگار، باغ آینه را
ز لطف پیر مغان یافتم ز دل خبری
گرفته ام ز سکندر سراغ آینه را
چه غم سلیم دلم را ز طعنه ی دشمن
ز باد نیست زیانی چراغ آینه را