بیا که دل ز ورق حرف کینه خواهی شست
سرشک بی تو ز مژگان من سیاهی شست
حدیث کوثر آن لب به خضر رخصت نیست
زبان اگرچه به صد آب همچو ماهی شست
سرشک دیده ی پیران نشان نومیدی ست
به گریه دست ز خود شمع صبحگاهی شست
ز پاس رنگ حنا، دست خود نمی شویی
به حیرتم که ز دنیا چگونه خواهی شست
سلیم پای غباری چو در میان آید
نمی توان ز دل آن را به عذرخواهی شست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.