خشت کوی میفروشان سر به سر آیینه است
رو برین ره کن که فرش رهگذر آیینه است
چشم و دل از پرتو دیدار روشن میشود
تخته ی تعلیم ارباب نظر آیینه است
در دل هر ذره چون خورشید دارد جلوه ای
از خیال او گلی در آب هر آیینه است
پنجه ی خورشید تابان بی نیاز است از نگار
پشت دستش را حنا چون زنگ بر آیینه است
جوهر خود را ز عکس خط سبز ای بی وفا
بر تو ظاهر می کند آیینه گر آیینه است
خوبی خود بین، ترا با زشتی مردم چه کار
شاهدان را تیغ در پیش نظر آیینه است
هر که قصد ما کند، شمشیر بر خود می کشد
سینه صافان محبت را سپر آیینه است
سینه صافی پرتو فیض ازل باشد سلیم
آنچه مردم میخرند آن را به زر، آیینه است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این نگارین خانه را دیوار و در آیینه است
طاق او چون بال طاووس است و پر آیینه است
از نسیم گل سبکتر رو، که این گلزار را
جای برگ گل به روی یکدگر آیینه است
طرفه تأثیری درو آیینه را رو داده است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.