گنجور

 
صائب تبریزی

شوکت حسن تو بلبل را زبان پیچیده است

حیرت سرو تو دست باغبان پیچیده است

در لب پیمانه پر می نمی گنجد صدا

در دل پر خون عاشق چون فغان پیچیده است؟

داغ، دست الفت از دامان برگ لاله داشت

در سر ما دود سودا همچنان پیچیده است

حسن معشوق حقیقی نیست در بند نقاب

دست مژگان ترا خواب گران پیچیده است

چون سرشک عاشقان منزل نمی داند که چیست

جذبه شوق که در ریگ روان پیچیده است؟

نارسایی در کمند پیچ و تاب عقل نیست

مصرع زنجیر ما سوداییان پیچیده است

لاله رخساری که ما را غوطه در خون داده است

غنچه از دلبستگان یک زبان پیچیده است

دشمن از ما چون هراسد، صید از ما چون رمد؟

ناوک تدبیر ما بیش از کمان پیچیده است

سر به صحرا داد حشر آسودگان خاک را

فکر او در کنج ما را همچنان پیچیده است

بی تأمل مگذر از مکتوب ما صائب که شوق

در دل هر نقطه ای صد داستان پیچیده است

 
 
 
سلیم تهرانی

پنجهٔ عشقم دگر قفل فغان پیچیده است

همچو شمعم شعله‌ای بر استخوان پیچیده است

گر نمی خواهد کند گل آتش خس پوش ما

باز این دود از کجا در آشیان پیچیده است

ترک چشمت می برد مرغ دلی بهر کباب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه