الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را
به سوی خویش خضر ما کن این گم کرده راهی را
به ما جنس دگر از نقد لطف خود کرامت کن
گدایان توایم، اما نمی خواهیم شاهی را
تمام عمر نتوان داشت پاس افسر دولت
ازان خوش کرده ام بر سر، کلاه گاه گاهی را
درین پیری به زیر دامن پاکان پناهم ده
که فانوسی ضرور است این چراغ صبحگاهی را
برافروزان چراغم را به دست لطف، آسان است
که از داغ دلم چون صبح برداری سیاهی را
گر از لطف تو گیرد موج، تعلیم سبکدستی
چو خار پیرهن از تن برآرد خار ماهی را
سلیم از رحمت عام تو چشم مغفرت دارد
الهی از سر او کم مکن لطف الهی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درخواست و نیایش شاعر به خداوند است. او از خدا میخواهد که از او غرور و خودخواهی دور باشد و در راهی که گم کرده، راهنمایی کند. شاعر خود را گدای خدا میداند و نمیخواهد به دنبال مقام و سلطنت باشد، بلکه به لطف و کرامت او نیاز دارد. در پیری، به دامن پاکان پناه میبرد و از خدا میخواهد که چراغ هدایتی برای او روشن کند. او همچنین از خدا میخواهد که از رحمتش نسبت به بندگانش کم نکند و با وجود سختیهای زندگی، به لطف و مغفرت او امیدوار است.
هوش مصنوعی: خدایا، از ما خودبینی و تکبر بیدلی را دور کن و ما را به سمت خود هدایت کن، ما که در راه گم شدهایم.
هوش مصنوعی: ای کاش تو با کرامت و بزرگواری، لطفی نو و خاص به ما ببخشی. ما اگرچه گدایان تو هستیم، اما از تو هیچ چیزی جز محبت و بزرگی نمیخواهیم و تمایلی به قدرت و سلطنت نداریم.
هوش مصنوعی: تمام عمر نمیتوان از افسر دولت پاسداری کرد، من تنها گاهی برای خوش آمد او کلاهی بر سر گذاشتهام.
هوش مصنوعی: به من اجازه بده در سالخوردگیام، به دامن انسانهای پاک و نیکوی پناه ببرم؛ زیرا برای روشنایی روز تازه، به راهنمایی و نور افروزی نیاز دارم.
هوش مصنوعی: با لطف و مهربانی خود، چراغ وجودم را روشن کن، چرا که آسان است با روشنایی صبح، تیرگیهای دل شکستهام را برطرف کنی.
هوش مصنوعی: اگر از محبت تو موجی بوزد، بیشک آموزش سبکی را به دریا میآموزد، همچون خار که پیرهن را از تن جدا میکند، خار هم به ماهی میآید.
هوش مصنوعی: سلیم امیدوار به رحمت گسترده توست و از تو میخواهد که لطف خود را از او کم نکنی، ای خدا.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی سرسبزی از سرو بلندت تاج شاهی را
فروغ از لمعه ی مهر رخت شمع الهی را
زشوق لاله ی روی تو دارم آتشی در دل
که تا روز جزا داغش نیندازد سیاهی را
خط سبزت بخون عاشقان محضر نوشت آخر
[...]
مگر ز آن گل شمیمی هست باد صبحگاهی را
که دارد این نشاطافزایی و اندوهکاهی را
ز دوزخ گو مترسان داغ هجران دیده را زاهد
کز آتش نیست باکی دور از آب افتاده ماهی را
چو ماهر کس نشد گم در ره عشقت چه میداند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.