الهی دور دار از ما غرور بی گناهی را
به سوی خویش خضر ما کن این گم کرده راهی را
به ما جنس دگر از نقد لطف خود کرامت کن
گدایان توایم، اما نمی خواهیم شاهی را
تمام عمر نتوان داشت پاس افسر دولت
ازان خوش کرده ام بر سر، کلاه گاه گاهی را
درین پیری به زیر دامن پاکان پناهم ده
که فانوسی ضرور است این چراغ صبحگاهی را
برافروزان چراغم را به دست لطف، آسان است
که از داغ دلم چون صبح برداری سیاهی را
گر از لطف تو گیرد موج، تعلیم سبکدستی
چو خار پیرهن از تن برآرد خار ماهی را
سلیم از رحمت عام تو چشم مغفرت دارد
الهی از سر او کم مکن لطف الهی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
زهی سرسبزی از سرو بلندت تاج شاهی را
فروغ از لمعه ی مهر رخت شمع الهی را
زشوق لاله ی روی تو دارم آتشی در دل
که تا روز جزا داغش نیندازد سیاهی را
خط سبزت بخون عاشقان محضر نوشت آخر
[...]
مگر ز آن گل شمیمی هست باد صبحگاهی را
که دارد این نشاطافزایی و اندوهکاهی را
ز دوزخ گو مترسان داغ هجران دیده را زاهد
کز آتش نیست باکی دور از آب افتاده ماهی را
چو ماهر کس نشد گم در ره عشقت چه میداند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.