گنجور

 
سلیم تهرانی

گل نشاط به بزم شراب پامال است

پیاله در کف مستان چراغ اقبال است

به اشک چشم اسیران کجا نگاه کند

چو موج در ره او آب خضر پامال است

عیان بود به تو پروانه آخر کارت

که سرنوشت تو بر صفحه ی پر و بال است

اگر به چشم حقیقت نظر کنی، دانی

که طوق فاخته بر پای سرو خلخال است

بهوش باش فریب سخن دلت نبرد

سواد نامه ی ما از سیاهی خال است

نکرد فتح مرادی سلیم در همه عمر

که گفته است که همت بلنداقبال است؟