گنجور

 
صائب تبریزی

همیشه دیده سوزن ازان به دنبال است

که قبله نظرش رشته های آمال است

به خرمن دگران هر که می پرد چشمش

هزار رخنه فزون در دلش چو غربال است

غبار کوچه عشق است کیمیای مراد

خوشا سری که درین رهگذار پامال است

به ظلمتی که ز دوران رسد گرفته مباش

که خنده شب ادبار، صبح اقبال است

ز طعن بیخردان اهل دل نیندیشند

که نقل مجلس دیوانه سنگ اطفال است

دل و زبان چو یکی شد، سخن بلند شود

به هیچ جا نرسد طایری که یک بال است

هوای عالم آزادگی است بر یک حال

ز برگریز خزان سرو فارغ البال است

اگر به چشم بصیرت نظر کنی صائب

چه نیشها که نهان در پرند اقبال است