گنجور

 
سلیم تهرانی

باز برقی را نظر بر خرمنم افتاده است

اشک خونین را رهی بر دامنم افتاده است

یک سر مویم ز آسیب جنون آسوده نیست

چاک بر هر رشته ی پیراهنم افتاده است

آخر از کوتاهی خود، بخیه ی زخمی نشد

رشته ی گوهر ز چشم سوزنم افتاده است

طوطی ام، وز بینوایی همچو طوق فاخته

رفتن هندوستان بر گردنم افتاده است

خواهد از کوی وصال او کند دورم سلیم

آسمان گویا به فکر کشتنم افتاده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode