گنجور

 
سلیم تهرانی

ای گل شکفته شو که به جا می‌فرستمت

یعنی به یار سست‌وفا می‌فرستمت

قاصد بگیر نامه و دست مرا ببوس

آگاه نیستی که کجا می‌فرستمت

بگذار تا تمام شود نامه، ای صبا

بی‌طاقتی مکن، به خدا می‌فرستمت!

قاصد ز رشک، سایهٔ خود را نمی‌برد

ای گریه صبر کن ز قفا می‌فرستمت

بی‌پیشه خوب نیست کسی در جهان سلیم

سوی چمن به کسب هوا می‌فرستمت