گنجور

 
سلیم تهرانی

زلف تو رنگ و بوی ز عنبر گرفته است

لعل لب تو شیر ز شکر گرفته است

با ما چنان که بود دلت، نیست این زمان

آیینه ی تو صورت دیگر گرفته است

مکتوب وصل را دلم از شوق همچو طفل

صد بار خوانده و دگر از سر گرفته است

سرو از برای خویش در ایام قد او

تعلیم نوحه را ز صنوبر گرفته است

آیینه می کند ز جهان آبرو طلب

با آنکه عبرتی ز سکندر گرفته است

بر من ترحم است نه بر گل، که عمر را

من مفت دادم از کف و او زر گرفته است

تنها نه اعتراض کند موج این محیط

هر قطره نکته ای به شناور گرفته است

دارند نسبتی، که ز ناهید، آسمان

دختر به تاک داده و دختر گرفته است

واعظ ز بس که عاشق منبر بود، دلش

در سینه شکل بار صنوبر گرفته است

یارب چه گل شکفته ز مکتوب ما، که باز

باد صبا ملول و کبوتر گرفته است

چون لشکر شکسته بر اطراف عارضش

هر تار زلف او ره دیگر گرفته است

هرگز کسی نیافته ره در حریم وصل

بیهوده چند حلقه زنی، در گرفته است

باز از هوای شعله ی رخساره ای، سلیم

چون شمع کشته، سوختن از سر گرفته است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode