گنجور

 
صائب تبریزی

آتش کباب کرده یاقوت آن لب است

چشم سهیل در پی آن سیب غبغب است

ای خضر چند تیر به تاریکی افکنی؟

سرچشمه حیات نهان در دل شب است

چون می رسد به مجلس ما سجده می کند

مینای ما که خضر ره اهل مشرب است

راه نفس ز کثرت تبخاله بسته شد

گوید هنوز عشق که اینها گل تب است

در دست دیگران بود آزاد کردنم

در چارسوی دهر دلم طفل مکتب است

صائب نمی فروزد شمع مراد من

تا صبحدم اگر چه لبم گرم یارب است