گنجور

 
صائب تبریزی

آتش کباب کرده یاقوت آن لب است

چشم سهیل در پی آن سیب غبغب است

ای خضر چند تیر به تاریکی افکنی؟

سرچشمه حیات نهان در دل شب است

چون می رسد به مجلس ما سجده می کند

مینای ما که خضر ره اهل مشرب است

راه نفس ز کثرت تبخاله بسته شد

گوید هنوز عشق که اینها گل تب است

در دست دیگران بود آزاد کردنم

در چارسوی دهر دلم طفل مکتب است

صائب نمی فروزد شمع مراد من

تا صبحدم اگر چه لبم گرم یارب است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فضولی

ای غره بر لطافت حسن و جمال خود

آیا چرا جنون تو بر عقل غالب است

شان تو مستعد کمالات معنوی

ذات تو مستحق علو مراتب است

در قید حسن صورت فانی چه فایده

[...]

سلیم تهرانی

بر من هوای بزم تو بسیار غالب است

با طالعی که از می توفیق تایب است

خوبان به خاطر آنچه رسانند، می رسد

بت را ز دعویی که کند حق به جانب است

نتوان نمود نقش ترا آنچنان که هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه