گنجور

 
سلیم تهرانی

خزان ببین که چمن را چگونه جان داده ست

بهار رفته و جا را به این خزان داده ست

ز برگ های خزان هر نهال شاخ زری ست

چه کیمیاست که طالع به باغبان داده ست

شده ست ساقی هنگامه ی چمن، بلبل

به شاخسار، می از جام آشیان داده ست

خزان شکفتگی از حد ببرد، پنداری

که باغبان به چمن آب زعفران داده ست

سلیم پا نگذارم برون ز گوشه ی دیر

چه فیض ها که مرا رو درین مکان داده ست