خزان ببین که چمن را چگونه جان داده ست
بهار رفته و جا را به این خزان داده ست
ز برگ های خزان هر نهال شاخ زری ست
چه کیمیاست که طالع به باغبان داده ست
شده ست ساقی هنگامه ی چمن، بلبل
به شاخسار، می از جام آشیان داده ست
خزان شکفتگی از حد ببرد، پنداری
که باغبان به چمن آب زعفران داده ست
سلیم پا نگذارم برون ز گوشه ی دیر
چه فیض ها که مرا رو درین مکان داده ست