گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سحاب اصفهانی

حکایت لب شیرین عبارتت به عبارت

چو آورم نچشد کام شهد غیر مرارت

فزون ز مژدهٔ وصل است خرمی تو قاصد

مگر به سوی من آری ز مرگ غیر بشارت

علاج گریه ی من زآن نمیکنی تو که دارد

ز آب دیده ی من باغ خوبی تو نضارت

دلا نهاد هر آنکس بنای خانه ی غم را

نخست ریخت ز خاکستر تو طرح عمارت

گرفته ام عوض نیم جان ز لعل تو جانها

زیان بجان مرسادش که کرده وضع تجارت

باو نداشتم اول گمان اینهمه خوبی

چو ذره ی که بخورشید بنگرد به حقارت

(سحاب) کشور دل را بدیگری نسپارد

که نیست جز تو کسی را به ملک حسن امارت