اگر این روزگار و این زمانه است
به عالم قصهٔ راحت فسانه است
به من دارد گمان نیمجانی
به قاصد مژدهٔ وصلم بهانه است
به کنج دام او جایی که هرگز
نمیآید به یادم آشیانه است
دل خلقی از آن زلف پریشان
پریشان همچو زلف او ز شانه است
نگردد صید صیادی دل من
مگر کز زلف و خالش دام و دانه است
نه هر دل واقف از اسرار عشق است
نه این دُر هر صدف را در میانه است
چو بشکافی درون صد صدف را
یکی را در میان دری یگانه است
زبانی نیست تا رازم کند فاش
ولی ز آه درونم صد زبانه است
در این ره کی رسد بارم به منزل
که راه عشق راهی بیکرانه است
(سحاب) از چشمهٔ حیوان خضر را
مرا ز آن لب حیات جاودانه است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهر نیک و بدی کاندر میانه است
کرم بر تست و آن دیگر بهانه است
همه اخلاق نیکو در میانه است
که از افراط و تفریطش کرانه است
به نام آن که نامش حرز جانهاست
ثنایش جوهر تیغ زبانهاست
بتان را نیز با دل داستانهاست
به فرهنگ محبت ترجمانهاست
گلشن چون چشم تر کان تنگ خانه است
برای مرغ نکهت آشیانه است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.