گنجور

 
سحاب اصفهانی

یاری از یار من و چرخ ستمکار مخواه

یاری از چرخ اگر خواستی از یار مخواه

دل ز چشم تو اگر چشم عنایت دارد

گو پرستاری بیمار ز بیمار مخواه

زین طبیبان که توانند علاجی بکنند

چاره ی درد دل خویش به ناچار مخواه

هر که را زیب دکان جنس وفا و هنر است

به جوی گو برسان نرخ و خریدار مخواه

خواهی از سنگ جفایش اگر ایمن باشی

هرگز آسایش از آن سایه ی دیوار مخواه

یاری ای که رقیبش نباشد مطلب

در گلستان جهان یک گل بیخار مخواه

هر که در غمکده ی دهر گرفتار غمی است

گو بده جان چو (سحاب) از غم و غمخوار مخواه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode